پند ( آدم شو )

حتما نظرات خوتان را اعلام بفرمائید

پند ( آدم شو )

روزی روزگاری پیرمردی با تنها پسرش می زیست یک روز پسرک به دلیل کارهای ناشایست خود مورد خشم پدر قرار گرفت و پدر فریاد زد:
«پسر تو آدم نمی شوی!»
پسرک به قهر از خانه رفت و پدر را تنها گذاشت.
سال ها گذشت.....
پسرک که مرد جوانی شده بود و به حاکمیت شهری منصوب شده بودیک روز عده ای از سربازانش را فرستاد تا پدرش را بیاورند.
پدر به درگاه پسر وارد شد و پسر با تمسخر گفت: پیرمرد به یاد داری که به من می گفتی آدم نمی شوی ! حالا نگاه کن!
پیرمرد که به دلیل کهولت به سختی می توانست ببیند کمی به صورت حاکم نگاه کرد و پسرش را شناخت و بی درنگ گفت: آری پسرم به یاد دارم ولی من نگفتم که حاکم نمی شوی گفتم که آدم نمی شوی!


* عالم شدن چه آسان ،

 آدم شدن چه مشکل!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی